گفتم این که گفتی توهین بود، با منی؟
گفت آره با توام .گفتم باشه. نشنیده میگیرم گفت اتفاقا ببین بفهم تغییر کن.
پیاده شد رفت خونه . فکر کردم بگم به جهنم و برم؛ یا بمونم که چهارتا حرف بیخود گره کور نشه. گفتم به جهنم و موندم و در گرمای ظهر خرداد نشستم در ماشین رو به روی خونه که شاید منو از پنجره ببینه.یک ساعت بعد با یک لیوان آب اومد گفت نمیخوای بیای بالا؟ گفتم نگفتی بیا؛ الان میام. یک لیوان آب خنک یعنی پشیمونم عذرمیخوام بیخیال ول کن هرچی بوده و من یک لیوان رو با لذت نوش جان کردم... واسه چند تا آدم در زندگیم اینطور بودم؟ دو نفر سه نفر...نه بیشتر.برای مهم تر ها بی عاری و فراموشکاری هزینه کنیم؛ دوست داشتن حوصله ست تاب آوری هست به نظرم.