دوستی برایم تعریف میکرد یارش را با اغیار دیده.
باخودم فکر میکردم بعضی تصویرها میدان جنگ است؛ کشته میگیرد. انگار اعدامی باشی و یار صندلی زیر پایت را بیاندازد. دوست ما تکه های خودش را جمع کرده تا آدمی نو بسازد. هر زایشی درد دارد و حالا منتظریم از نو ، زادنش را ببینیم.
*دیالوگی از فیلم مختارنامه