سه شنبه شب نشسته بودم روبه رویش؛ پنجره پشت سر من باز بود چون من عطر زده بودم و هنوز بعد از هشت سال یادم میرود به بوی عطر حساسیت دارد. با شور تعریف میکرد که از هر جسارتی حمایت میکند حتی اگر پشت آن خریت باشد. دستهاش را که در هوا تکان میداد فکر کردم او رهبری است که بارها شورشی را در من آرام کرده و در من انقلاب راه انداخته . ازش که جدا میشدم فکر میکردم اگر بخواهم برای خوشبختی نامه ای بنویسم باید به همین آدرس پست کنم.