بارون بی وقفه می باره .یکباره یاد آخرین مهلت پرداخت قبض آب می افتم از خواب می پرم. چه خوابی می دیدم؟ یادم نیست.نمیدونم چرا دلم میخواد امیلی پولن ببینم ؛ شاید چون به طرز شگفت آوری من و امیلی نگاهمون به جهان یک شکل هست. با اولین برگه ای که نزدیک کیفم پیدا میکنم یک شعر جدید مینویسم و شعر قبلی رو از روی در یخچال برمیدارم؛
من که از آتش دل چون خُمِ مِی در جوشم، مُهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم.