رفتیم فرهنگسرای نیاوران.داشتم خفه میشدم؛ یک وقت هایی با حرف زد در معرض فهمیده نشدن هستیم و هرچه میگفتم درک نمیکرد. حتما برای او هم حرف های من آزاردهنده و گنگ بود. گفت: اگر وضع مالیم انقدر خوب بود که یکی دو تومن برام مهم نبود قطعا دلم نمیخواست زنم! کارکنه.اما من انقدر روشنفکر هستم اجازه بدم زنم! کار کنه زنم! هم باید انقدر فهمیده باشه که بدونه ولخرجی نکنه و اگر خواست حقوقشو خرج کنه اجازه بگیره.
وقتی رفت با خیال راحت نشستم در کافه و از بوی گند سیگار لذت بردم چون فهمیدم بوهای بدتری هم در جهان وجود دارد.