افتتاحیه نمایشگاه داشت.چند روز بود ندیده بودمش.کشو لباسهاشو باز کردم نشستم به تماشای قاب هایی که جسمش رو ثبت کرده کرده بود...

انتهای کشو یک کتاب بود: اولین تپش های عاشقانه قلبم.