مثل امروز برف می بارید.یک نوزاد روی صندلی پارک بود که رنگ صورتش به کبودی میزد. رفتم در اتاقک نگهبانی بچه را گرم کردم .صدای گریه اش پیچید.پلیس که رسید گفت لطفا تا نوشتن صورت جلسه و رسیدن مامور بهزیستی بیایید کلانتری. لحظه آخر که خواستم کلانتری را ترک کنم مامور بهزیستی درگوشم گفت خانوم نکنه مادرش باشی!