میگه سردمه گرسنمه هیچ کس نیست باهاش بازی کنم آخه چرا من انقدر بدبختم.اولش سعی میکنم درک کنم ولی وقتی از سه تا دلیل اول نتیجه میگیره بدبخته نمیتونم جلوی خنده م رو بگیرم! ناراحت میشه از خنده ی من.
بغلش میکنم حرف میزنیم حالا دوتامون می خندیم. دارم فکر میکنم ما آدم بزرگ ها هم با دلیل هایی به همین سادگی احساس خوشبختی و بدبختی میکنیم!