شبی که به دنیا اومدی یادمه. بابا با بیمارستان تماس گرفت گفت نخوابی بچه از دستت بیفته! کفش و جوراب هامو در آوردم پاهام رو گذاشتم زمین که خواب از سرم بپره.الان با لباس مدرسه که می بینمت سنم یه معنی تازه برام پیدا میکنه.
شبی که به دنیا اومدی یادمه. بابا با بیمارستان تماس گرفت گفت نخوابی بچه از دستت بیفته! کفش و جوراب هامو در آوردم پاهام رو گذاشتم زمین که خواب از سرم بپره.الان با لباس مدرسه که می بینمت سنم یه معنی تازه برام پیدا میکنه.