قرآن رو داد دستم و گفت شما برای من بازش کن.یادم شبی افتادم که احساس کرده بودم برای خوشبختی باید از خدا قدرشناسی کنم گفتم بریم پیاده روی اربعین؟گفت تو؟! و به من خندیده بود.
کلا خدا و مصادیقش را از آن شب بخشیدم به اهلش...به همه ی آنهایی که فکر میکردند خدا ارث پدرشان است و خدا را زنده زنده بین خودشان قسمت کرده بودند.