ماشین یکپارچه خاک بود دستمال برداشتم شیشه ها رو پاک کنم چون مجبور بودم خودم  رو برسونم داروخونه
تو صف داروخونه ساعت رو دیدم یازده بود
 یازده شب تنها بیرون ماندن، روزی مرا میترساند
روزی که هنوز امشب نرسیده بود