ناامیدی از تو خودِ روشنایی و نور بود.
راستی چرا بهت امید داشتم؟!
باارزش ترین چیزی که آدم در زندگیش یاد میگیره زیستن با زخمهاست...
ادامه دادن با زخمهاست.
تا اون روز هیچ وقت قسم نخورده بودم. اما ۵ بهمن قسم خوردم...انگار خودمم دیگه مرگشون رو باور کردم که گفتم به خاک پدر و مادرم...
آخه گفت دیگه حنات رنگی نداره.
این چهل روز نتونستم باور کنم دیگه نداریمت؛ تو به من در تاریک ترین روزهای جهانم امید دادی.
میخوام بدونی جات خیلی خالیه؛ مثل جای خالی مامان بابا و جای بودنت همیشه زخمه...اما همه ما یادمیگیریم با این زخم زندگی کنیم
دوچرخه سواری کردم؛ یه صبح تا ظهر دور جزیره کیش رکاب زدم.
خودم رو دوست دارم به هزار دلیل؛ مهم ترین دلیلش اینکه تنها دارایی خودمم