۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

پایانِ شبِ سیه

ناامیدی از تو خودِ روشنایی و نور بود.

راستی چرا بهت امید داشتم؟!

زیستن یعنی ناگزیر زخم برداشتن

باارزش ترین چیزی که آدم در زندگیش یاد میگیره زیستن با زخمهاست...

ادامه دادن با زخمهاست.

من کِی حنایی شدم!

تا اون روز هیچ وقت قسم نخورده بودم. اما ۵ بهمن قسم خوردم...انگار خودمم دیگه مرگشون رو باور کردم که گفتم به خاک پدر و مادرم...

آخه گفت دیگه حنات رنگی نداره.

صدیف

این چهل روز نتونستم باور کنم دیگه نداریمت؛ تو به من در تاریک ترین روزهای جهانم امید دادی.

میخوام بدونی جات خیلی خالیه؛ مثل جای خالی مامان بابا و جای بودنت همیشه زخمه...اما همه ما یادمیگیریم با این زخم زندگی کنیم‌‌

زندگی سلام

 دوچرخه سواری کردم؛ یه صبح تا ظهر دور جزیره کیش رکاب زدم.

خودم رو دوست دارم به هزار دلیل؛ مهم ترین دلیلش اینکه تنها دارایی خودمم

در پی پاسخ

با از دست دادن چه ویژگی ای من دیگه این فاطمه نیستم؟

سوال سختیه واقعا