۹۳ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

انصراف

براش نوشتم : دوستت دارم اما دیگه دلیلی نداره ببینمت. 

انقدر میفهمیدم که بدونم دوست داشتن یه ادم خودشیفته عاقبت خوشی نداره. یکی شبیه نامادری سفید برفی که از اینه هم اعتراف میگرفت که بهترینه. 

یلدا

اول هفته ی خوبی ساخته شد. با همکارها بدون بچه ها یلدا رو جشن گرفتیم. احساس خوبی به حضورشون دارم و این یعنی انتخاب خوبی داشتم.

نرگسم باش لطفا

شبهای زیادی صدات لالایی گفت. مهربونی و صبوریت لالایی گفت...بخاطر لالایی هات وقتی عصبانی شدی اومدم تبِ خشمت رو به بوی نرگس پاشویه کنم. آقای گلفروش گفت خانم یه دسته بسه؟ با خودم گفتم خیلی عصبانی بود که داد زد سرم، خیلی عصبانی بود که اسم حرفهای زشتش رو گذاشت صداقت. گفتم آقا پنج دسته بده. به نرگس ها گفتم من کاری از دستم برنیومد.شماها بلدین چیکار کنید؟گفتن ما برای هر دردی درمانیم. 

آخرش نرگس ها رو نبرد. به نرگس ها گفتم چی شد پس؟ من روی حرفتون حساب کرده بودم.گفتن کسی که از ما بگذره خیلی غمگینه. رفتم کودک غمگینم رو تا مقصد رسوندم و برگشتم سمت خونه؛ با نرگس هایی که شب جایی رو نداشتن بمونن. نرگس باید باشی که بفهمی چقدر سخته یکی ازت بگذره...گفتم نرگس من باشید؛ من دوستتون دارم. اون حواسش که پرت میشه با پوتین از روی ساقه های ترد من هم رد میشه. به دل نگیرید. نرگس ها گفتن فاطمه زخم برداشتی که.

صبح فکرهاشو کرد عصبانیتش کم شد گفت چنین تصمیمی گرفتم. چون فکر کرده بود چون تصمیمش رو گرفته بود چون صبح شده بود دیگه شکستن ساقه های من و جای زخم حرفهاش یادش نبود. مهم هم نبود.

باید وقت کنم خودم رو مرهم بگذارم. جهان فاسد مردم گوش میدم و فکر میکنم غربت این روزهای من به غم روز جمعه پیشی گرفته.

وقتی حالش خوبه که نگم کارهای بدش رو که تلخ نشه کامش؛ وقتی هم که حالش بده نگم چون مثل مسلسل فقط شلیک میکنه و شنونده نیست. پس بقچه ی این حرفها رو کجا بگذارم که دست و پا گیر نشه و از هر طرف که میرم راه نفسم رو سد نکنه.

صدات رو که بالا می بری و هرچی به ذهنت میرسه رو به زبون میاری من هزارتکه میشم. بعد تنهایی باید دوباره از این هزارتکه یه آدم بسازم. میدونی چقدر سخته؟ 

دارم سهراب میخونم...ماهی زنجیری آب است من زنجیری رنج...دچار یعنی عاشق...کنار تو تنهاتر میشوم. 

ببین حتی سهراب هم یکی رو داشته که کنارش تنهاتر بشه. سهراب هم حتما یکی رو داشته که بی رحم بوده و خودش رو منطقی می دونسته. شبت به خیر غمت نیز

دولت آن است که بی خون دل اید به کنار*

خنده داره که واسه رسیدن به موقعیتی تلاش کنی بعد که به دست آوردیش فکر کنی درست همین بود؟! اشتباهی پیش نیامده ؟

رفتن دل میخواهد، نه چمدان

گفت وقتی یکی میخواد بره قبل از اینکه چمدون برداره و عقلمون بفهمه؛ دلمون گواهی میده...

دلم رو آروم میکنم چیزی نگه و به خودم یادآوری میکنم فاطمه مامان بابات، پس چیز بدتری قرار نیست پیش بیاد.

ایستگاه بعد

مانع رفتن هیچ کس نشیم.

مرگ یا جدایی گرچه آزمون دردناکی هست اگر عزیزانمون بهش مبتلا بشن اما ابتلاء از ما ادم تازه ای میسازه. پس نترسید.

هوای روزهای رفتنت را همچنان دارم*

مامان وقتی روی کاناپه می نشست و کتاب یا قرآن میخوند؛ با صدای بلند میخوند که اهل خونه رو همراه کنه. سرم رو میگذاشتم روی پای مامان و چشمهام رو می بستم و کنارش دراز میکشیدم...چقدر حال خوب داشت اون لحظه ها گوش دادن به صداش.

دانش جو

دلم میخواد بشینم مثل بچه آدم درس بخونم.

با تمام قلبم این رو میخوام.

تو بمان! مژده ی بهاری

مامان چقدر حضورت لازم بود 

بعضی حرف ها رو نه میشه به خواهر گفت نه دوست.

لازم داشتم مشورت کنیم باهم...مامان خیلی دوستت دارم.

پناهگاهی به نام پرستش

لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین 

از تاریکی شکم نهنگ از ناامیدی از هرجایی میشه به خدا پناه برد 

اگر خلوص داشته باشیم و متواضع باشیم در برابرش...

به تو پناه می برم.