گفت وقتی می پرسم خوبی و تو میگی خوبم میترسم؛ اینجور وقتا انقدر حالت بده که از حرف زدن ناامید شدی:)
خنده پهن شد رو لبم؛ از شادی اینکه من رو خوب بلد بود.
گفت وقتی می پرسم خوبی و تو میگی خوبم میترسم؛ اینجور وقتا انقدر حالت بده که از حرف زدن ناامید شدی:)
خنده پهن شد رو لبم؛ از شادی اینکه من رو خوب بلد بود.
گفت اولویت اخلاقیت چیه؛ بعد گفت نزدیکترین دوستهات به چه ویژگی ای میشناسنت؛ پرسیدم ببخشید فکر نمیکنید از یه مصاحبه کاری داره تبدیل میشه به جلسه مشاوره ؟ لبخند زد گفت همه پرسنل با این سوالها فیلتر شدن.لذت بردم از مصاحبت با یه کارفرمای خوش فکر:)
فحش میداد وسط شوخیهاش! ناسزا گفتن برایش یکجور ابزار ارتباطی بود تا خودش را در سطح عوام پایین بیاورد. موتور فحشش که خاموش میشد قربان صدقه طرف مقابل میرفت آن هم با الفاظ نامه های عاشقانه دهه شصت!
خودت را برسان که مثل قدیم قدم بزنیم شعر بخوانیم و حواسمان از راه و ساعت پرت شود یک جای دور و خودمانی. خودت را برسان که ساعت ها برایم از فیلم هایی که دیدی و کتابهایی که خواندی حرف بزنی و من وقت قدم زدن با تو یادم برود آدم از راه رفتن های طولانی خسته میشود.
اوایل در پیچ و خم کوه اگر سگی می دیدیم گوشه ای صبر میکردیم تا یکی عبور کند و ما هم جرئت کنیم مسیر را طی کنیم.حالا ما راهمان را می رویم سگ ها هم از کنارمان رد میشوند.چاره دیگری نداشتیم. گاهی چاره ای نداشتن خودش یک راه چاره ست.