اونهایی که اعتقاد دارن سن، فقط یک عدد هست کم لطفی میکنن.
من ۳۳ ساله شدم و فهمیدم همه ی روزهای تلخ و دردناک یا شیرین و هیجان انگیز هردو بخشهایی از زندگی هستند و مطلقا ماندگار نیستند. پس یادگرفتم در فراز و نشیب ها صبور باشم و آرامشم رو حفظ کنم.
اونهایی که اعتقاد دارن سن، فقط یک عدد هست کم لطفی میکنن.
من ۳۳ ساله شدم و فهمیدم همه ی روزهای تلخ و دردناک یا شیرین و هیجان انگیز هردو بخشهایی از زندگی هستند و مطلقا ماندگار نیستند. پس یادگرفتم در فراز و نشیب ها صبور باشم و آرامشم رو حفظ کنم.
امیرحافظ جان
کاش بدانی به وقت، ناامید شدن چه سعادت بزرگی است چون گرانترین دارایی هر آدمی وقت است.
جان و جهانم
به وقت ناامید شو، به وقت برو.
دو نفر پیدا کردم؛ یکی علم و صنعت که مشغول کنفرانس بود و بعدی دانشیار فنی مهندسی فردوسی. دور و سخت و دور از دسترس بود. بعد از چند ایمیل شماره استاد گرفتم گفتن فردا آخرین روزی هست که دانشگاه میرم؛ ساعت ۱۰ .
پنج و نیم صبح کارت پرواز گرفتم. تا نشستم چک کردم با مترو زودتر میرسم یا اسنپ. یک ربع به ده پشت در اتاق استاد بودم و یازده خداحافظی کردم. گفتم بعد از عید برمیگردم و تلویحا رضایت اولیه ایشون بابت پایان نامه گرفتم. گمان میکنم وقتشه به خودم ببالم که یاد گرفتم موقعیتها رو بچسبم.
به همان میزان که حرف زدن بهم احساس پوچی میده؛ سکوت و تماشا آرامش به ارمغان میاره.
ببین مردم تکرار فروردین رو چه سروستانه جشن میگیرند،
بیا ما هم هروقت از هم خسته شدیم باهم بودنمان را جشن بگیریم.
آرامش و احترام یک سطح رویایی اما دست یافتنی از رفاه هست؛ شاید هم بخشی از رفاه ...
امیرحافظ
عزیزم
یادت بمونه میوه ی درخت هیجانزدگی و شتاب زدگی، شیرین نیست.
لطفا به من هم مکرر یادآوری کن که از خاطرم نره.
فاطمه، این تازه اول راه بود. به نتیجه فکر نکن و فقط روی تلاشت متمرکز باش.
وقتی داری تلاش میکنی یادت باشه که تو عزیزترین و گرون ترین و مهم ترین دارایی منی.
و یادت باشه تا زنده ام میتونی روی من حساب کنی. خوبی ش هم این هست که ما تا هستیم با هم هستیم.
هم عاشقتم هم وفادارم بهت هم زیبایی جهان منی.
33 سالگی یادم داد دلتنگی بخشی از زندگی هست که باید رفتارم با این بخش شبیه هیجاناتم باشه و فقط مدیریتش کنم، مثل نخ کش شدن لباسم و فقط در همین حد و نه بیشتر.
از دستاوردهای قابل افتخار و قابل احترامم در سالی که گذشت از دست دادنت بود که خوب رفتارم با این بخش از زندگیم مثل زمین لغزنده بود، مراقب بودم نبودنت باعث نشه زمین بخورم یا متوقف بشم. از خودم می پرسم هنوز دوستش داری و با سربلندی می بینم نه! دیگه دوستت ندارم و یک لبخند از سر آرامش اتاق رو پر میکنه.
33 سالگی زیبا بود، زیبا هست. دارم در هواش و در حوالی ش نفس میکشم هنوز... دو سال تلاش کردم با رنج مدارا کنم و خوشبختانه از خودم شکست خوردم و الان با این شکست زیباتر شدم. زخم ها قهرمان ها رو زیباتر میکنن.