۶۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

جواب چیست؟

سوال اول : چرا این چنین احساس اضطراب میکنم؟

سوال دوم: چی بهم آرامش میده؟

قهرمان استقامت

آرزو دیشب پیام داد رفتم فیلم "قصر شیرین" سینما دیدم. چقدر جای مامانت خالی بود چقدر یادش بودم. مامان چون من بهداد رو دوست داشتم کارهاشو دنبال میکرد یا خودش هم...؟ نکنه بخاطر من شعر حفظ میکرد! 

چقدر دویده بود برای من...من؟!  

سریع و خشن*

ترافیک اول جاده چالوس؛ صبحانه نخورده و ضعف زده و خواب آلود سر ظهر در حالی که رله های فیوز سوخته بود و کولر هم کار نمیکرد؛ گفت اصلا قابل بخشش نیست 

گفتم اتفاقا یکبار نبخش. اصلا اونی که گفته " لذتی که در بخشش هست در انتقام نیست " لذت انتقام رو تجربه نکرده بوده. 

بد بودن گاهی چقدر خوبه. اگر فقط در حد روایت و حرف باشه، نه بیشتر.

خوابِ یک فرشته

فرشید خواب بود. رفتم بالای سرش نشستم. از خواب پرید منو دید ترسید.

گفت اینجا چیکار میکنی؟ گفتم شبیه فرشته هایی وقتی میخوابی؛ خیلی قشنگی. دروغ نگفتم؛ زیبایی در چشمم نیست. دوست داشتن آدمها رو برای ما زیبا میکنه و من فکر میکنم فرشید خیلی زیباست

نوردخت

آهنگ چالوس روزبه بمانی رو گوش میدم فکر میکنم صداتو چه باید کنم...

جات خالیه و من فکر میکنم آدمی که بتونه 147 روز دوری عزیزش رو تحمل کنه؛ دوری بی امیدِ عزیزش...حتما خیلی کارهای دیگه هم میتونه بکنه.

میتونه دو شیفت کار کنه و اراده کنه درس بخونه.

دوریش سخته و الان که یکپارچه ویرانه ام بعد از زلزله ی دلتنگی...میفهمم خوب بودن خیلی بی رحمانه ست و مامان من خیلی بی رحم بود که این همه مهربون و رفیق و همراه و حامی بود...بود یا هست؟  من به فیزیک اعتقاد دارم. به پایستگی انرژی.

دایره اهمیت*

حدفاصل " احساس ارزشمندی بیرونی" تفاوت این هست که برای یکی در اولویت باشی یا اینکه فقط بی اهمیت نباشی.

حالا اومدیم و در اولویت نبودی؛ گاهی این در اولویت نبودن طبیعت یک رابطه ست. مثلا برای رییسم مهم نیست من دلم گرفته یا نه ولی براش مهمه کارم رو درست انجام میدم یا خیر. 

اما دوستم مثلا یا در کل آدمهایی که برای من اولویت هستن اگر من براشون اولویت نباشم و فقط در حدی توجه دریافت کنم که مرده و زنده م فرق کنه؛ اینجا باید استپ داد . 

رابطه ای که شما همیشه به میزانی که دهنده هستید دریافت نمیکنید رابطه سالمی نیست به گمانم. ما فقط درباره فرزندان و والدینمون حق داریم بی قید و شرط محبت کنیم؛ بقیه ارتباطات نه معامله گونه؛ اما حدود و ثغوری داره که اگر رعایت نشه ترتیب اثر میدیم و شخص مورد نظر رو از جایگاه ویژه ای که در ذهنمون داره خلع میکنیم به این صورت که ممکنه آدمی که برای هر روز دیدنش در برنامه های روزانه مون وقت اختصاص میدادیم به قدر شهروند ناشناسی در نپال فقط منجر به غلیان احساس انسان دوستی ما بشه و السلام.

صفرِ مرزی

یادتونه میگفتم تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم؟

الان من خودِ جنونم! 

دنبال بهانه ام استعفا بدم...از هر دوش.

جوانی بود و کار دل، مسلمانان چه میکردم*

هشت سال پیش یه عکس از ایشون دیدم کنار شاگردانش...چند روز پیش باز یه عکس دیدم همون شلوار لی رو پوشیده بود.

آدمی که تنها فرزند پدری هست که سه تا فروشگاه انقدر در اونقدر در گاندی داره اما با عزت نفس روی پای خودش ایستاده و در یک خانه بسیار نقلی اجاره ای با عایدی اندک ماهیانه زندگی میکنه...و دقیقا جلوه ی عینی سادگی و مناعت طبع هست؛

پشت سرش قامت می بندم ... پشت اخلاقش که نسخه کپی شده ی دست چندم فضیلت های تقلیدی نیست. پشت شاگردیش و ارادتش به تفسیر علامه طباطبایی و حافظ و قرآن...

یکبار عزیزی به ایشون گفت چرا حیوان خونگی نداری؟ گفت من میتونم در بی پولی کاهو بخرم بشورم نمک بزنم بخورم و از صدای جویدنم لذت ببرم. سگ و گربه درآمد ثابت ماهیانه برای مراقبت  و تغذیه لازم داره.

این ادم پشت بی پولیهاش هم شاعرانگی و زندگی هست.

 

اشتراگون! دیدی غم عشق دگربار چه کرد!

مامان شده گودو

پرده ی آخر نمایشنامه ست...بی دلیل منتظریم.

نخواهد آمد.

روز موعد

آدمها به خودشون میان

می بینن چیزی نداشتن از دست بدن 

چیزی ندارن از دست بدن 

می بینن فقط خودشون رو دارن

و خودشون رو به شدت دوست خواهند داشت و گرامی میدارن...