۶۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

قیافه هامون غلط انداز شده

یکی از دانش آموزهام امروز گفت خانوم امشب شب علی اصغره. ببینید شیر نذری میدن. گفتم اعتقاد داری؟گفت دنیای بی حسین به چه درد میخوره خانوم...

به قیافه ش نمیخورد. گفت خانوم هیئت نمیرید؟ گفتم نه. رفتم تو فکر. گفتم به چی فکر میکنی؟ گفت به قیافه تون نمیخوره خانوم.

میشود بروی که بمانی؟

اوایل روزبه بمانی گوش میدادم میگفت چی میگه این فاطمه! بزن بعدی.

یه تهران همدان زمان برد؛ یه صبحانه تا نهار طول کشید که خودش گوش بده...خودش گریه کنه.

خسته نباشی عزیزدل

ناامیدی یه دیوار محکم و طولانیه

خیلی طولانی

تا چشم کار میکنه دیواره

واسه همین خسته نمیشم.

شادیِ هم کاری

تا 4 صبح بیدار بودم لیست مالی شیفت صبح رو روی اکسل پیاده کنم. هرگز فکر نمیکردم 7 صبح جمعه بیام سرکار و اینچین از تعطیل نبودنِ روز تعطیلم لذت ببرم.

معلم کوچولوی من

قندون اتاقم رو برداشتم رفتم پیشش. گفتم باید شیرینی می آوردم آشتی کنیم اما فقط قند داشتم. میشه باز هم باهم دوست بشیم؟ میتونی منو ببخشی؟ خندید

من تونستم خنده ش رو به دست بیارم.

منو ببخشید و یادم داد سخت نگیرم و بزرگ نکنم.

حمله ی بیشعوری

مثل حمله ی آسم و حمله ی صرع که به معنای عود کردن امراض مذکور هست؛ حمله ی بیشعوری هم داریم. لحظاتی پیش بیشعوری من عود کرد برای دو دقیقه و دل یه بچه رو شکستم.

خواهر ِ امیرحافظ

دیشب تصمیم گرفتم اسم دخترم رو بگذارم آبان.

تجدیدی شهریور

بودنت یعنی من از خودم نمره قبولی نگرفتم.

میخوام تلاش کنم قبول شم.

 

میانسالی

یک ساعت و نیم به شروع نمایش باقی مونده بود که مشکلی براشون پیش اومد و گفتن نمیان! با دو بلیت که داست سوخت میشد و هشتاد هزارتومان پول از دست رفته چه میکردیم؟ در تماشاخانه منتظر شروع نمایش بودیم. فقط یک ربع از یک ساعت و نیم باقی مانده بود. سپهر گفت: بریم تو خیابون به دو تا عابر بکیم بلیت داریم. دعوت کنیم بیان حداقل بلیتها نسوزه. در خیابون به سرعت توضیخ میدادیم قصد فروش نداریم و دو بلیت داریم...جوابهای جالبی شنیدیم: مگه بیکاریم بیایم تئاتر! این وقت شب کجا بیایم و ... . یک جمع پسر بسیجی هیئتی ایستاده بودن. توضیح دادیم دو بلیت داریم. گفتن نه بابا تئاتر نمیایم ما؛ ای بابا. چند قدم ازشون فاصله گرفتیم صدا زدن ما دو بلیت رو میخوایم. گویا دو اقای میانه سال از ان گروه بعد از رفتن ما به دوستانشون گفتن دوست دارن تحربه کنن این فرصت رو...و همراه شدیم.

من به این نتیجه رسیدم میانه سالی آدم رو بی پروا میکنه؛ آدمها دیگه راحت از هر پیشنهادی عبور نمیکنن.مشتاق میشن تجربه کنن..

از پیشنهاد جسورانه و جذاب سپهر ممنونم.

 

یکی شبیه بهنود هم بشوی دوستت خواهم داشت

دختر داییم کلاس پنجم هست. دیروز تماس گرفت گفت شغل مورد علاقه م رو پیدا کردم. گفتم خلبان معلم دکتر مهندس وکیل دندانپزشک داروساز...گفت نه فاطمه جون نمیخوام پولدار بشم.من فقط میخوام یه مورخ بشم! 

لازمه اعتراف کنم چقدر حظ کردم؟!