۱۵۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

جای خالی سلوچ

لحظه تاریخی ای در کشف خیانت وجود دارد که اغلب نادیده گرفته میشود. اینکه خائن محترم یک جایی از خانه ناامید شده و باز شب به همان خانه برگشته. بدی خیانت این است که انگار با یکی قرار داشتی و تو عطر زدی و گل خریدی و سر قرار رفتی بعد کسی که با او قرار داشتی شب قبل شهر را ترک کرده.
تو به خودت و من راست بگو؛ هر وقت فقط خواستی شب را یک جا بخوابی و صبحش دوش بگیری بروی خانه نیا. قول میدهم نپرسم چرا رفتی گله نکنم اصلا دنبالت نگردم. فقط دروغ نگو. کلیدت وقتی در قفل خانه ای بچرخد که دیگر دلت را گرم نمیکند؛ به خانه برگشتن دروغگویی است. مثل " سلوچ" بی خبرو برو .

24 بهمن 72

میگم بریم سینما هزارپا ببینیم بخندید حالا که حوصله ندارید؟ میگه نه میگم چی آره؟ گفت دلم میخواد یکی بهم کفش کادو بده؛ تو نه ها! 

میگم جز کفش چی ؟میگه عروسی دلم میخواد برم؛ گفتم ایشالا عروسی خودت. میگه کی به من زن میده.تئاتر و نمایشگاه هم نمیاد. من چه کنم با این کوچولوی بدقلق؟

وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من*

پایین آینه قدی خونه رو هیچ وقت تمیز نمیکنم. چون پر از اثر انگشت ها و دستهای ترنم هست. و چقدر قشنگه جای دستهای کوچولوش.

یک پست نامناسب برای صبح جمعه

دقیقا چی در حرف پسر سفیر سابق ما رو ناراحت کرد؟ چون گفت بمیرید ما می میریم؟نه!

مردن که حتما بخش فاتحه مع الصوات نیست؛ ما حق انتخاب های بسیار محدودی داریم. قراردادهای وزارت کار؛ حتی قراردادهای پیمانکاری بخش خصوصی به اندازه نوسان قیمت ها افزایش داشت؟ اون هم نه. داروهای بیماری های صعب العلاج فروخته نمیشه تا قیمت های جدید بیاد. یه چیزهایی رو دست دراز میکردیم بهش می رسیدیم الان شده آرزو؛ هدف بلند مدت. ما قدرت کمتری برای بقا داریم و این دقیقا ما رو به مرگ نزدیک کرده. اینکه پدرش گفته ایشون یک شخصیت مستقل هستن و به من ربطی ندارن یک نکته ست. اینکه شخصیت مستقل داره از پدرش تغذیه مالی میشه نکته دیگه. و اینکه اطلاعات اول در سطح حکومتی وجود داره بعد به مردم میرسه. با اطلاعات دست اولی که به اونها رسیده قطعا بدون دزدی و قانونی تصمیمات اقتصادی ای گرفتن که امنیت مالی خانواده و نزدیکانشون رو در ماه های آتی تامین کنه.این پسر پیش آگاهی یه مرگ دسته جمعی رو به ما داد..مرگ داشتن یه زندگی حداقلی.

Je veux m'enfuir que tout recommence

دیشب ردیف چراغ های وسط چمران روشن بود؛ قبل از ورودی حکیم " اندیلا" داشت میخواند: O ma douce souffrance ; دیدم رنج برایم دیگر شیرین نیست که قربان صدقه اش بروم و برایش ضعف کنم. دیگر نیست.

Lara Fabian

Je t'aime
Comme un homme que je ne suis  pas
Tu vois, je taime comme ca 

ما از درخت ها بهتریم؟

میگم نکنه اشرف مخلوقات بودن انسان ماجرای شاگرد شر کلاس هست که مبصرش میکنن تا آروم بگیره!


مرد پیشانی بلند دوست داشتنی

گاهی آماده ام همه چیزم را بدهم تا هیچ پیوندی با جهان انسان ها نداشته باشم .
آلبرکامو

سر راه برگشتنت آینه میذارم*

آینه ی نزدیک در ورودی خونه فقط برای این نیست که لحظه آخر به موهای سشوار کشیده ت دست بکشی؛ یقه کت و پیرهنت رو صاف کنی و عطر بزنی. کنار اون آینه یه ماژیک هست که لحظه آخر متوجه بشی یکی منتظره برگردی. که بنویسی شب دیر میام یا نمیام اصلا. که من مجبور نشم به همه اذکار مقدس متوسل بشم و دعا کنم زنده باشی. روی آینه بنویس برنمیگردم. این از منتظر موندن خیلی بهتره