۵۲ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

سالگرد اول

به این فکر میکنم که الان احتمالا جسد خیلی از مراحل پوسیدگی رو پشت سر گذاشته بود. فقط استخوان ها و حجم کمی بافت متعفن مانده بود! من اما حالا زنده ام و همان بافت را حمل میکنم با خودم...

هزار جان گرامی فدای هر قدمت*

امشب بعد از مدتها به تن ناامید و تاریک این شهر باران تابید :)

شفابخش

خیال میکنم یک روز همه ی خودم را برمیدارم و میکوچم به زمینی کوچک و یکی یکی نشدنی ها را شدنی میکنم.خیالات بهشت زمین است.

دستهای گرم

گفت دخترجون این شال هیچ وقت دور ننداز حتی اگر کهنه شد. با هر گره ش یه ذکر گفتم.

به دستهاش نگاه کردم؛ گرم بود.

به قاعده

وقتی از یک فرد یا شیء توقع بیش از حد متعارف داریم قطعا او یا آن را در معرض شکست قرار میدهیم. چه رفیقمان چه دستگاه آبمیوه گیری!

جهان به اعتبار خنده تو زیباست*

این بخش از آهنگ ترجمه ی اسم مریم است برایم.

قواعد بازی

عزیزترینم، به یاد داشته باش هیچ کس به ما قول نداده که عادلانه و منصفانه با ما رفتار کنه. با این همه از دوست داشتن و بودن کنار دیگران صرف نظر نکن.

شکلی از زندگی

در هر ترک وابستگی و فقدان و طرد شدنی یک آزادی هست .
آزادی لزوما بخش خوب ماجرا نیست، خاصه آنکه ندانیم با آن چه کنیم.

نادانی

صادق که باشی متوجه میشی هیچ کس جز جهل خودت بهت آسیب نمیزنه.

دیگران فقط وسیله هستند، ما از خودمون لطمه میخوریم.

گوش واره

همه ی رفتارهای دیگران رو برای خودم معنی نکنم،ارزش گذاری خوب و بد نکنم.

دقت نکنم از برخوردهای ساده معنی استخراج کنم.هیچ کس از تحلیل های ما خبر نداره مگر اینکه شفاف درباره ش صحبت کنیم.