۱۰۱ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

اشتباه های تکراری

قطعا دیگه اسمش سهو و خطا نیست. انتخابه.

دنبال تناقض نگرد

گفت : هیچ وقت همه چی رو تا آخرش نپرس!
گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی همین کاری که الان میکنی رو نکن ! حساس نشو وسواس نداشته باش چک لیست پر نکن. مثل بازجوها انقدر نپرس که تناقض ماجرا رو تو صورت آدمها بزنی.

ما علیه ما

صد سال بعد در کتاب تاریخ  از ما یک اسم عام می ماند به نام : مردم !

آنچه دیگران نمی بینند در چشمان من است

میگم چقدر پیشانی بلندش شبیه آلبرکاموست میخنده میگه فاطمه کچله همه سرش پیشانیه میگم ولی به لبخندهاش دقت کن شبیه جرج کلونی نیست؟ باز میگه این دو سال هیچ وقت ندیدم لبخند بزنه میگم سبیل هایش شبیه جلال آل احمد بود ها؛ عکسش را از گوشی خودم نشانم میدهد میگوید تو مطمئنی حالت خوبه؟سبیل نداره که.

دور زدن

یادم هست دبیرستانی که بودیم وقتی میپرسیدن فیلترشکن داری با قسم و آیه میگفتیم فقط برای فیس بوک استفاده میکنیم :) الان با کوچکترها share میکنیم که پشت در نمانند.

آنچه به طناب دار سپردیم سرنخ بود

ملت پاک کردن صورت مساله ایم؛ قاتل ستایش هم اعدام شد . نه تحلیل جامعه شناسانه ای نه اقدام پیشگیرانه نه گزارش روانپزشکی و روانشناسی و نه .... !  ما هم اگر دخترکی داریم از امشب خاطرجمعیم که ریشه جرم خشکیده. خدایا از نادانی خودمان به تو پناه می بریم.

Taxi driver

آقای راننده به خانومی که روی صندلی کنار راننده نشسته بود طوری نگاه میکرد حس کردم الان داره ترک استخوان ترقوه خانوم که سه سالگی ایجاد شده هم می بینه!

کودک شانزده ساله

تا امروز صبح که رفتم خشکشویی پیرهنت را بدهم برایم یک کودک شیرین زبان بودی؛ اما در خشکشویی پیرمرد پیرهنت را از من گرفت و یک برگه داد دستم که روی آن نوشته بود:پیرهن مردانه. هم قد و قامت منی و کمی هم بلندتر اما تا امروز که برگه خشکشویی را ندیده بودم باورم نمیشد! تو راستی پیرهن مردانه می پوشی؟ کِی این همه بزرگ شدی!

جهش اجتماعی

حاشیه خیابون منتظر تپ سی ایستاده بودم؛ یه موتور از کنار من و چند عابر دیگه رد شد گفت: برسونمتون! یه خانوم مسن که عجله هم داشت کمی درباره کرایه بحث کرد و سوار شد. اگر ده سال پیش موتورسواری به یک خانوم میگفت برسونمتون همه یه احوالپرسی جانانه از نسوان خانواده راکب موتور میکردن اما الان نهایتا میتونی تشکر کنی و بگی موتور سوار نمیشم!

خوبِ عالی

حالت چه طوره ؟ کلی ناله و غر جمع کرده بودم گزارش بدم اما دیدم چقدر حالش خسته ست؛ گفتم خوبم آقای دکتر! عالی. گفت پس اینجا چیکار میکنی؟ لبخند زدم؛ گفتم اومدم حال شما رو بپرسم؟ خوبید؟ خودکارش روی میز گذاشت کمی مکث کرد گفت؛ آره . خنده م گرفته بود؛ چه دکتر و مریض عجیبی بودیم! گفت یعنی خوبِ خوبی؟ گفتم خوبِ عالی.