۱۰۱ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

سخت کوشی خودش پاداش است

تا جلسه پنجم مثل مجسمه وسط زمین می ایستادم. مربی میگفت چرا تلاش نمیکنی توپ ها به راکتت برسه؟ میگفتم آخه حس میکنم احتمال اینکه بدوم و نرسم زیاده! بالاخره یاد گرفتم من باید به توپ ها برسم نه توپ ها به من. ناامیدی اگر کشنده نباشه حتما فلج کننده ست . چه بسا ناامید شدیم از تلاش و فکر میکنیم در زمین زندگی تنها موندیم و هیچ توپی راه راکت ما رو پیدا نمیکنه!

تا حالا یک روزِ کامل زندگی کردی؟

هرچقدر یک نفر تجربه های زیستی متنوع تر و وسیع تری داشته باشه فهم کامل تری هم خواهد داشت . متعاقب اینها قابل اعتمادتر هم هست.

برمی آید

همون طور که اسم مقطع راهنمایی را گذاشتند دبیرستان اول تا آمار ترک تحصیلی ها را آبرومندانه تر اعلام کنن و بگن تعداد ترک تحصیلی ها از دبیرستانه؛ همون اذهان متفکری که طرح زوج و فرد را راه انداخت تا خودروهای ناایمن داخلی به فروش برود ؛ احتمالا تعریف بیکاری رو هم هر سال تغییر میدن که نرخ بیکاری در آمار کاهش پیدا کنه. چه کنیم که اینجا خانه ست و دردِ خانه را نباید با غریبه گفت.

این هشتادی های نازنین*

سیزده سالش بود. داشت قربون صدقه ی یکی از نوزادهای فامیل میرفت. پرسیدم دلت میخواد مامانت برات یه کوچولو بیاره ؟ گفت" نه! دلم بچه بخواد سه چهار سال دیگه ازدواج میکنم خودم بچه دار میشم. "

زاغکی قالب پنیری دید*

در ۲۶ سالگی بالاخره پیام شعر فوق را دریافتم؛ به حسن و عیبت اشراف داشته باش تا با شنیدنش از دیگران از خود بی خود نشوی.

جیغِ بنفش

در جمع هایی که حضور مستمر داریم گاها شخصیتی را  بروز میدهیم که خلاء حضورش در جمع حس میشه. فعال، پرشور، ساکت و .... . لزوما نقشی که میپذیریم باب میل ما نیست . امشب داشتم به این موضوع درباره خودم فکر میکردم کسی که میخواستم بشوم با آنچه هستم حدفاصل فیروزه ای ملایم بود تا بنفش جیغ!

عدالت احساسی

رفته بودم فروشگاه برای خرید. برگشتم سمت قفسه پشتی دیدم یه سگ بغل یه خانوم هست. سگ صورتشو آورد سمت من و پارس کرد. گفتم ترسیدم. خانوم به اعتراض گفت سگ منم ترسید! اون لحظه خیلی احساس توهین کردم اما الان فکر میکنم خانوم حرف بدی نزده؛ فقط حس سگش رو توضیح داد.

قفل قفس باز و قناری ها هراسان*

جواب آزمایش ها رو گرفته بود و جرئت نداشت به دکتر نشون بده. دکتر که متوجهش کرد چه خبره وضع بدتر شد. گفت از مرگ میترسم نمیخوام بمیرم. چی باید میگفتم؟ میگفتم شفا میگیری؟ گفتم مرگ ترس نداره مثل خوابه بعد از خستگی مثل استراحت مطلق. اما پزشک ها عمر رو تقسیم نمیکنن؛ زندگی کن تا وقت هست. الان که حرفام یادم میاد باورم نمیشه من گفتم.انگار یه قاتل بی رحم در من زندگی میکرده که اون روز جای من حرف زده.

*عنوان از فاضل نظری

با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم*

دنبال ماشین حمل میت در مسیر بهشت زهرا بودیم؛ چند سال پیش بود.امید گفت فاطمه یه روزی همراه من این راه میای و بدون من برمیگردی. همه که رفتن بشین برام غزل بخون از هرکی حفظی‌. هر بار براش شعر میخونم به اون روز فکر میکنم .
*عنوان از فاضل نظری

وسطی

جزو دسته ای از بازیهاست که زندگی رو مختصر و مفید یاد میده. که یاد بگیریم برای چی در دل ماجرا باشیم و ارزش سنجی کنیم . که وسط بودن هم تراز با گل کردن هست اما احتمال گل خوردن و میزان آسیب پذیری کسی که در مرکز توجه هست بیشتره و مصادیقی ازین دست.