۳۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

غافل گیری

زندگی همیشه چیزهایی برای غافلگیری ما دارد

مشتش را که باز کرد و گل بود؛ دلخوش نشوید

شاید در دست دیگرش جنگلی باشد

کن ف یکون

نیل را شکافتی ، میدانم قادری
اما
همین که هستی برای من کافی است
فقط باش

حس شخصی

کسی بگوید دوستت دارم فکر میکنم به خودش ربط دارد.

و وقتی میخواهم به کسی بگویم دوستت دارم زبان به کام میگیرم

 چون به خودم ربط دارد!

ماجرا ساز نمیشم دست به جیب با دوست داشتن هایم قدم میزنم.

من پشیمون میکنم جاده رو از رفتنت*

دکتر میگه تا چند وقت دیگه منو نمیشناسی

به صورتم دست بکش 

 کمی بامن حرف بزن 

پیش تر از اونکه برات غریبه بشم 

*عنوان از مونا برزویی

بغضم امان نداد و خدا در گلو شکست*

به تو که میگم "خداحافظ "عذاب وجدان میگیرم

حیف اسم "خدا "نیست بین من و تو ؟!

* عنوان از قیصر امین پور 

تا حالا گم شدی؟!

آدم اگر بداند کجا میرود احتمال اینکه گم بشود هست

اما کسی که نمیداند کجا میرود از مبدا گم شده است!

میخوام آروم شم تو نمیذاری

" خاتون جان" که مرد فکر کردم دیگه تو اون شهر کسی رو نداریم .وقتی مرد همه ی قوانینش هم با خودش مرد.همه چی یه شکل دیگه شد که قبلا نمیشد پی بینی کرد.

یادت زخم شده

آمدم بنویسم یادم تو را فراموش و ازین دست کلیشه ها!

بعد دیدم یادی که لازم باشد فراموش کردنش را فریاد بزنم فراموش نشده

زخم شده است

شانه هایم بوی موهایت را گرفته، سربردار و ببین

6 ساله بودم رفتیم سیرک خلیل عقاب سرم را گذاشتم روی پای خواهرم و خوابیدم
خلیل عقاب را دوست دارم چون من را یاد ان لحظه می اندازد 
دیشب باز یاد خلیل عقاب افتادم
خواهرجان سرش را روی شانه ام گذاشته بود و خواب میدید 
و حتما نمیدانست سرش به شانه هایم قیمت میدهد.

هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را گذاشت*

فکر میکردم باید شیشه باشم که اگر میشکنم تیز شوم
حالا میگویم کینه همان شیشه خورده است که تمام جان آدم را زخمی میکند.
*عنوان از فاضل نظری