۲۵ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

با دوست پریشانم و بی دوست پریشان*

امشب آزاده رو نگاه کردم!شبیه سیزده سال پیش که به سن حالای من بود؛دستم رو میگرفت و من کنارش رو ابرها راه میرفتم
شاید فقط سکوت میکرد وبه حرفهام گوش نمیداد اما من یه روزی فقط با اون از چیزهایی که تو سرم میگذشت حرف میزدم.
بعضی آدمها سایه هایی دارن که خنکاشون گرچه ابدی نیست اما دلپذیره.
*عنوان از علیرضا بدیع

صبح نشابور؛چشم تو و حجره فیروزه تراشی*

اولین بار که کلمات بالا را با دارام دیریم خواننده و آهنگسازش شنیدم بشکن نزدم!
فیروزه و نیشابورش من را برد به " برف روی کاج ها" ؛ صابر ابر که از نیشابور فیروزه می آورد و زنی که شیرازه زندگی مردی بود که دفتر عمرش کلکسیون عطرهای زنانه بود, گاه!
*عنوان از شعر علیرضا بدیع

عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ*

لرزون و ترسون بهش گفتم : دوستتون دارم!
اصلا یادم نیست؛ گفتم یا فقط قصد داشتم بگم,
*عنوان از شفایی اصفهانی

پوست کلفت و دل نازک

بره منتظر نوازش است شکار میشود
تمساح منتظر طعمه است شکار میکند
آدم اما هیچ کدام را خیلی منتظر نمیگذارد.

گناه با تو نبودن فقط به گردن من*

هر آدمی برای سرپا ماندن، گریزگاهی پیدا میکند.
یکی شعر یکی سیگار یکی هم کوه
من میان این همه هیاهو به تو پناه میبرم...
*عنوان از حامد ابراهیم پور

بلوغ

یک معنی اش این است به روزی میرسی که لبخند آدمها و مهربانیشان نشانه ی دوست داشتن و دلیل اعتماد نیست؛بدیهایشان هم تو را نمیراند.

حتی اگر در تمام روز داری نقش کسانی را بازی میکنی که اداهای خوب آدمها را باور میکند,شب که شد نقاب بلاهت و سفاهت را کنار بگذار و به خودت یادآوری کن حقیقت دورتر ایستاده.

چه خوش است ازو جوابی چه تری چه لن ترانی*

143 اعراف
میخواستم پای حرفم بمونم و جواب بدم اما دلم لرزید
 با صدای بلند گفتم : خدایا دارم کار درستی انجام میدم چرا کمکم نمیکنی!
من حتی حوالی ایمان "خدای نزدیکتر از رگ گردن" هم نیستم,چه طور جرئت کردم اینو بگم.

بدون عنوان

مرا ببر به "منم" ؛ به آن منی که خالق آنی

همان منی که غزل خوب میسرود زمانی

محمد علی بهمنی

رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم*

از یه پیرمرد تو اتوبوس تقویم جیبی 95 خریدم

آدمها از یه جایی به بعد بزرگ نمیشن؛ پیر میشن و تو اصلا حواست به این نیست!

*عنوان از مهدی فرجی

یادآوری

امروز جای کسی ایستادم که سرزنشش میکردم
تو  که سرزنشم میکنی فردا جای منی.