چرا بیداری این وقت صبح؟!

صبح ساعت پنج با صدای پیامک سعید بیدار شدم: 

کوتاه می نویسم اما بلند بخوان

به بلندای احساسم دوستت دارم.

چرا فکر نمیکنیم

به حرف های سر میز صبحانه با همکارهام فکر میکنم؛ به حرفهایی که وقتی در اتاقم بسته ست دور از چشم بچه ها با من میگن.

خانوم ها عموما اصرار دارن بگن همه ی هنجارهای اجتماعی/اخلاقی رو در مجردی پشت سر گذاشتن اما بعد از ازدواج متوجه شدن دارن با یک مرد معصوم و نازنین زندگی میکنن که خیلی قائل به رعایت حدود اخلاقی بوده.

متوجه نمیشن مرزهایی که برای اونها تعیین شده توسط جامعه ای با قوانین و تفکر مردانه معین شده حتی اگر مجری و آموزش دهنده زنی در کسوت مادر یا معلم بوده ؛ 

و باز متوجه نمیشن ارزش گذاری مثبت این هنجارشکنی هم توسط همون مردها بهشون تحمیل شده...خیلی نرم و ملایم.

انگیزه های دور نزدن

امکان پیچاندن ساعت کاری برای من مهیاست اما از اینکه بعدش بشنوم گفتن سوگلی فلانی هست و بیاد نیاد بمونه نمونه هیچی بهش نمیگن، اجتناب میکنم.

پنج شنبه تولد مریم هست و سرکارم...مریم که میگم حس میکنم همه ی برگهای طلایی بر زمین ریخته به احترامش قیام میکنن.

فرار کردن که عار نیست

فاطمه! تو بلدی یه جوری فرار کنی که انگار داری میری.

یادته این رو بهم گفتی؟

سرها بریده بینی، بی جرم و بی جنایت*

جماعتی که نظر را حرام می گویند

نظر حرام بکردند و خون خلق حلال

سعدی

لحظه های حضور

یادته میگفتی عصبانیت های تو انقدر جدیه که معلومه شوخیه :)

یادت میاد با غصه گفتی شروع نشده تموم شد؟ 

دیگه چی یادته؟ من تو رو یادمه و سکوتهای بی وقتت. الان وقت سکوت نبود.

از ارزنده ترین هنرها...

نحس بازی در آوردن هنر نیست.

حالا اگر کسی حس میکنه نحس باشه هنر کرده؛ شما بهش تذکر ندید. آدمها به خودشون آگاهن. فقط نرم و مودبانه ازش فاصله بگیرید.

من مومنم به بودنت...

دیشب داشتم به بنده خدایی میگفتم فُلان شرایط چقدر سخت... بعد یادم افتاد خیلی وقته معنی سختی برای من تغییر کرده.

من مامان بابام رو گذاشتم توی خاک ... واقعا دیگه هیچی سخت نیست. 

و اینکه بلدم در لحظه " از دست دادن " رو بپذیرم. از زیارت معشوق در یخچال سردخونه که سخت تر نیست. از پسش برمیام.

یادته میگفتی مومنی به من؟ بیا ببین ایمانت چه بر سرش اومده.

سنگینم

آدم وقتی به غر زدن میرسه یعنی داره یه چیز تموم شده رو به زور حفظ میکنه. 

قشنگ تر این نیست که بپذیریم؟ که نمیشه. که همینه که هست.

به قول دوستی؛ شد شد نشد نشد ولش کن.

چمدانم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم*

 

هر تلاشی که میکنم عبث و بی معنی شده. 

میخوام یه مدت کاری نکنم و فقط آرامشم رو حفظ کنم.

هرچند حفظ آرامش خودش یک دنیا کار محسوب میشه.