راه های مسدود

به ندرت کنار هم احساس امنیت میکنم چون عادت کردیم همه چیز را درباره ی هم بدانیم‌. چرا بلد نیستیم بدون بازجویی مسالمت آمیز معاشرت کنیم؟ مگر میشود تفتیش منجر به صمیمیت میشود؟ من که این طور فکر نمیکنم!

برهان خلف

بیست و چند نفر بودیم. نشستیم اسم و فامیل بازی کردیم. نام غذا از "پ" نوشته بود:پسته!
از ما اصرار که پسته غذا نیست؛ گفت غذای خودمه دلم میخواد پسته بخورم؛ از غذا هم مقوی تر و سالم تره! همه انقدر خندیدیم که بازی ادامه پیدا نکرد.از آن شب در ذهنم مانده که درست گفتن با به جا گفتن فرق زیادی داره.

شکلات تلخ

بچه که بودم به خیالم مرگ شوخی بود؛ اینکه آدم را در پارچه سفیدی شکلات پیچ کنند.

حالا احساس میکنم زندگی شوخی ست؛ شوخی ای که برای پشه چند ساعت و برای انسان چند ده سال و برای یک ستاره چند صد هزار سال طول میکشد.

مشتری مداری

گفت:قبرهای جدید بهشت زهرا سه طبقه ست. دو طبقه که بخری طبقه سوم مجانی می افته برات...
خنده م گرفته بود؛ شبیه تبلیغات کالاهای مصرفی، دو تا بخر سه تا ببر‌‌‌.هم رضایت فروشنده تامین میشود هم خریدار.

آیا جهان به وسعت دلتنگی ست؟*

قطعا هم از نظر وسعت هم عمق جهان کوچکتر از دلتنگی ست.

دلتنگی کهکشان پهناور و عمیقی ست که جهان در گوشه ای از آن جای میگیرد.

زندگی از عدم تا عدم

بین مستطیل های" یک شکل و یک اندازه"*راه میرفتیم، سرم داشت گیج میرفت از نگاه کردن به عمق قبرهای خالی سه طبقه.
پیش تر ها راه رفتن بین قبرهای خالی یک بازی بود حالا شده یک ترس. 
در راه برگشت از خودم میپرسیدم مرگ کجای زندگی من ایستاده بود؟!

خراش

نگذارید قهر و دلخوری رسوب کند ته دلش؛زیر قطره ی چشمش،کنار کارت مترو،در جیب لباسش؛ یک جایی بنویسید دلتان را.ترک های کوچک از زلزله های بزرگ خطرناک ترند؛ چون همیشه فکر میکنیم برای ترمیم وقت داریم.آدمی که دلخور از خانه بیرون میرود برمیگردد اما بی دلش برمیگردد.

چهارشنبه

امروز که رفته بودم خرید به کیسه های شفاف و سبد های خرید دیگران نگاه میکردم دیدم از روی اجناسی که برمیدارند میشود آدمها را حدس زد. شخصیتشان ویژگی های اخلاقی حتی! خرید هم مثل رانندگی مثل معاشرت شخصیت آدمها را آشکار میکند.

جامعه پذیری

تلگرامتو چرا پاک کردی؟ سه ماهه روزی چند بار به این سوال جواب میدم. دارم به این نتیجه میرسم که داشتن تلگرام یکی از وظایف من بوده در برابر دیگران که در انجامش کوتاهی کردم!

به کجا پناه ببریم؛ کدام غار

این جامعه با یک ظاهر قراردادی مذهبی و با ارزش هایی ترسناک و نوظهور شبیه بهمنی ست که دارد فربه میشود و از کوه پایین می غلتد و بی گمان یک روز این بهمن بر سر ما آوار میشود.