تله ی خودفریبی

در خلال 175 دقیقه جلسه رییس گفت: 

آدم دروغ هایی که به خودش میگه رو خیلی زودتر از دروغ هایی که به دیگران میگه باورش میشه.

لزوما دروغ نه؛ ولی جدی گرفتن یک خطای تحلیلی یا شناختی از چی ناشی میشه؟ میخوام وقت بذارم دروغ هایی که به خودم گفتم رو پیدا کنم.

روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد*

ما در زندگی با مسائلی مواجهیم که از جنس مقابله و تلاش برای حل مساله و واکنش نشون دادن نیست. باید یکبار بنشینیم بپذیریم این شرایط ماست و در برابرش ناگزیریم به پذیرش. بعد که هر روز دیگه درگیر نبودیم و آرامش نسبی به دهنمون برگشت به مسائلی بپردازیم که در دایره اختیارات و نفوذ و انتخابهای ماست.

اگر این کار رو نکنیم به شکل روزمره با مواردی مواجهیم که نمیدونیم باید بپذیریم یا تلاش کنیم برای تغییرش و این دسته بندی نکردن ما رو گیج و خسته میکنه و تمرکز و دقتمون رو از دست میدیم.

بازگشت به مرحله قبل

گاهی اگر بگی 

بازگشت به قبل غیرممکن میشه.

سر ارادت ما و ...

گفتم انقدر خطوط چهره تون عمیق شده بود و خسته بودین شرم کردم گله کنم از رفتارهای تندتون....

آدمی که همیشه با صدای بلند داد میزنه و حق رو به خودش میده سکوت کرد.

خجالتم بیشتر شد که چرا در برابر این همه لطفش صبوری بیشتری نکردم.

به خودم حق میدم که...

روز اول کاری بعد از تعطیلات مدرسه بدون چادر مدرسه رفتم. همکارم تا من رو دید گفت تغییرات مبارکه. گفتم من بدون چادر هم با حجابم تفاوتی نکردم.

بعد فکر کردم در تصمیم گیری های شخصی وقتی به دیگران توضیح میدیم یعنی نظرشون مهمه و مسئله لزوما شخصی نیست. دیدم اون دو جمله توضیح هم خطا بوده و من آزادم با صلاح دید خودم در چارچوب قانون سازمان و جامعه م رفتار کنم.

قبل تر ها وقتی مرخصی میخواستم میرفتم می گفتم به این دلیل؛ الان حواسم هست حتی اگر دلیل مرخصی رو میگم اما مرخصی گرفتن حق من هست و برای حقم احترام قائلم.

لایه های پنهان شخصیت

همکاری دارم که به واقع در ماه های اول همکاری شیفته ی شخصیتش و دقت نظر و توانمندیش شدم. الان بعد از 8 ماه برای توانایی و دقتش احترام قائلم ولی فهمیدم " نه هر که سر بتراشد قلندری داند " و لزوما آدمها دارای ویژگی هایی که خودشون رو به اونها مزین میدونن، نیستن.

در جلسه شورای معاونین فکر کردم اگر مواجهه ی اول بود فکر میکردم این آدم همین تصویری هست که در جلسه می بینیم اما حقیقت امر این هست که شخصیت آدمها با آنچه بدان تظاهر میکنند فرسنگ ها فاصله دارد.

اینجا که ایستاده ام

و یاد میگیریم به آدمها دقیقا به حدی که قابل اعتماد بودنشان را اثبات کردند؛ اعتماد کنیم.

نه حتی ارزنی بیشتر.

و یاد میگیریم فضای خطای کمی به آدمها بدهیم

و یاد میگیریم امن و آسوده زندگی کنیم.

با من بخوان تا در هوای تو ...*

تا حالا به شماره ای که صاحبش مرده پیامک دادی؟ براش ویس گذاشتی؟ فیلم فرستادی؟

تا حالا منتظر موندی که پیامهات سین بشه؟ و کنار این انتظار زندگی رو ادامه بدی؟

من یک قدمی جنون بودم. تلگرام هر دومون رو پاک کردم. حذف اکانتی که میتونستم بهش پیام بدم اندازه ی به خاک سپردن بدنش سخت بود. جدایی سخته و سخت تر ناامید شدن از برگشتن بود. من به ناامیدی از برگشتنش نیاز داشتم که بتونم به زندگی برگردم. زندگی بعدش اصلا شبیه گذشته نبود اما اگر امیدوار می موندم ویران میشدم؛ بیشتر از حالا.

تو باید باشی

قویا اعتقاد دارم حال خوب به میزان زیادی متاثر از درونِ ماست.

نیاز نیست خدا باشه که مشکلات و بحران ها رو حل کنه.

خدا فقط کافیه که باشه.

درست دیدن روشی برای حل مساله ست

اینکه بلد باشی به قضایا از منظر کلان نگاه کنی و جزئیات غرقت نکنه اهمیت داره. من بلد نیستم اما دارم تمرین میکنم یاد بگیرم.