من شوخی شوخی به خدا گفتم اگر دلش با رفتنه راضی ام به رضای تو. خدا جدی جدی بردش. مراسم تشییع و تدفین بی اشک فقط بهش میگفتم آروم و قوی باش؛ نترس. هردومون از پسش برمیایم. من کارد رو روی گلوی اسماعیلم گذاشتم که قربانی برسه اما دیدم صدایی از حنجره ی من میگه: این که می بینم تماما زیبایی هست... خدایا من یه آدم کوچولوام که حرفهای درشت میزنم. کمکم کن بایستم چون عزیزترین داراییم رو به دستت سپردم. خدایا بهم صبر بده چون یک قدم فاصله دارم تا جنون. خدایا وجود داشته باش تا جهان باقی وجود داشته باشه که یقین کنم گمش نکردم و باز دیداری دوباره در پیشه...خدایا پناه می برم به تو از دلتنگی،از دلتنگی،از دلتنگی.