سرش رو از پنجره برد بیرون. گفتم خطرناکه، نکن.
گوش نداد منم قفل شیشه ها زدم. ناراحت شد بغض کرد گفت دیدی چیکار کردی؟ شیشه ها دیگه روشن نمیشه. خرابشون کردی. میخوای دیگه دوست نداشته باشم خاله م نباشی؟
گفتم نه. نمیخوام دوستم نداشته باشی ؛ آخه من دوست دارم خاله ت باشم هنوز.
گفت می بخشمت ولی دیگه اگر کار بد کنی اجازه نمیدم خاله م باشی. مردم براش انقدر خوشمزه ست.