وقتی به اختلاف جدی برمیخوردیم و مطمئن بودیم به یک بمبست اساسی رسیدیم به ماجرا می خندیدیم. شاید چون هنوز دوست داشتیم همدیگه رو حفظ کنیم. کار به قهر که میرسید یادآوری میکردم قهر از نظرم اعتباری نداره و باز هم با هم حرف میزدیم. وقتی ناراحت میشدم منتظر موقعیت خوب و بیان خوب میگشتم برای انتقال دادنش. دقت میکردم متوجه بشم حساسیتش هاش رو پیدا کنم در بحث ذهنش رو مستهلک نکنم. تلاشهای خوشایندی بود.