رسیدم خونه حرف زدیم عذرخواهی کردم.
اون شب که بحثمون شد یه جور قشنگی گفت: فاطمه چیز بدی به من نگو؛ خودت اذیت میشی.
امشب گفت قهر نبودم اهمیت ندادم به حرفت تو منو دوست داری دیدم دعوام کردی بغضت گرفت حالا این وسط عصبانی بودی یه چیزی گفتی بد هم گفتی.
دلم میخواست همون شب که دعواش کردم بغلش کنم گریه کنم دیدم هندی بازیه.
پسرکوچولوی ۱۵ ساله؛ تو یه دوست خوبی یه معلم بهتر.