ماه رمضان و تابستان بود چشمهام داشت از تشنگی سیاهی میرفت. پله های مترو را که آمدم پایین صدای همایون شجریان در فضا می رقصید: ابر می بارد و .... آن روز رقصِ غمگینی بود.
امشب صدای آهنگ انتظار گوشی استاد را که شنیدم همان صدا بود اما دیگر باردارِ غم نبود.