جواب آزمایش ها رو گرفته بود و جرئت نداشت به دکتر نشون بده. دکتر که متوجهش کرد چه خبره وضع بدتر شد. گفت از مرگ میترسم نمیخوام بمیرم. چی باید میگفتم؟ میگفتم شفا میگیری؟ گفتم مرگ ترس نداره مثل خوابه بعد از خستگی مثل استراحت مطلق. اما پزشک ها عمر رو تقسیم نمیکنن؛ زندگی کن تا وقت هست. الان که حرفام یادم میاد باورم نمیشه من گفتم.انگار یه قاتل بی رحم در من زندگی میکرده که اون روز جای من حرف زده.

*عنوان از فاضل نظری