بین مستطیل های" یک شکل و یک اندازه"*راه میرفتیم، سرم داشت گیج میرفت از نگاه کردن به عمق قبرهای خالی سه طبقه.
پیش تر ها راه رفتن بین قبرهای خالی یک بازی بود حالا شده یک ترس. 
در راه برگشت از خودم میپرسیدم مرگ کجای زندگی من ایستاده بود؟!