پاییز در حیاط خانه ی ما از آخر مرداد شروع میشد که عصرها برگ های زرد را جارو میکردم؛ ما چشمک برگ های سبز را از روی شاخه ها یادمان مانده بود و حالا با احترام داشتیم بدرقه شان میکردیم بی اینکه صدای شکسته تر شدنشان شادمان کند.همسایه ی طبیعت بودیم آن وقت ها نه مثل حالا که فامیل دوریم.