گریه میکنه یا شایدم بغض کرده و بداخلاقه. بغلش میکنم میگم منم یه روزی هم سن و سال حالای تو بودم و باقی ماجرا. 

بعد با هم به خاطره های گذشته من میخندیم و متوجه میشه نرسیدن بخش مهم ماجرا نیست؛ میخنده و میفهمه باید زندگی رو سرپا نگه داره :)